داستان افسانه قلعه و شاه آرتور
شروع داستان
قسمت اول : فتح قلمرو سنگیدر این میان ساکسون ها هم بیکار ننشسته تعدادی کماندار و جنگجوی محلی را نیز به خدمت گرفته اند.ولی سر بدویر و سربازانش که همگی نیزه دار هستند در برابر آن ها مقاومت کرده و تا بازگشت مرلین قلعه را از هر آسیبی مصون میدارند. چند روز بعد مرلین به سر بدویر می گوید که کسی که شمشیر مقدس را از سنگی که در آن فرورفته است را بیرون بکشد پادشاه این سرزمین میشود حالا میخواهد هر کسی که باشد ولی هم اکنون این شمشیر فرو رفته در سنگ در قلمرو ساکسون ها در پایگاه سنگی قرار دارد آن ها مدت ها تلاش می کنند تا سربازان زیادی را تربیت کرده به قلمرو ساکسون ها حمله میکنند این جنگ با دلاوری های سر بدویر ومرلین و از جان گذشتگی سربازان به پیروزی آن ها ختم میشود و یک رؤیت ناگهان شمشیر را از سنگ بیرون میکشد مردم او را شاه خود کرده و لقب آرتور شاه را برای او انتخاب میکنند.
قسمت دوم:پادشاهی آرتور
آرتور شاه که پادشاهی سرزمینی که آن را کملات نامیده اند به دست گرفته است. در این میان هنوز ساخت قلعه او پایان نگرفته است و تا زمانی که ملکه ی جدید به سرزمین نرسیده است باید ساخت قلعه را تمام کند در این میان ساکسون های باقی مانده پیشرفت کرده و حمله ی خود را از سر گرفته اند ولی در این میان آرتور شاه در برابر انها مقاومت کرده و آن ها را شکست میدهد ملکه و سر لنسولات که سردار قدرتمندی است به کملات میرسند.
قسمت سوم:یک شوالیه جدید
در صبح یک روز زنی به قلعه میاید و میگوید که خواهرش توسط شوالیه قرمز به گروگان گرفته شده است ولی آرتور شاه پس از اندکی تامل می فهمد که کسی را برای این کار ندارد! ولی یک کارگر آشپز خانه به نام گرت رای این کار اعلام آمادگی میکند برادر او سر گویین است در ابتدا زن با این کار مخالفت میکند ولی بر اثر ناچاری قبول میکند سر گرت با تعداد اندکی سرباز کمتر از صد نفر حرکت را اغاز میکند او در این راه شوالیه سبز،شوالیه آبی و شوالیه زرد را میکشد و در نهایت با کشتن شوالیه قرمز خواهر آن زن را آزاد میکند از آن پس لقب شوالیه را برای او در نظر گرفتند.
قسمت چهارم:موندرد ، شوالیه پست فطرت
پس از این که سر گَرِت به جمع شوالیه ها پیوست آرتور شاه از موندرد درخواست کرد به جمع شوالیه ها بپیوندد او میزی گرد ترتیب داده بود تا او و شوالیه ها برای جلسات در آنجا جمع شوند سر گرت،سر گویین،سر گالاهاد، سر لنسولات،سر پرسیوال،سر بورس،سر بدویر،مرلین و خود آرتور دور آن میز جمع میشدند. و حال آرتور می خواست تا موندرد نیز به این جمع بپیوندد مرلین با این کار مخالفت کرد و به آرتور گفت او پسر یک جادوگر پست فطرت و قدرت طلب به نام مورگان لفی است و مورگان برای رسیدن به قدرت از پسرش استفاده میکند ولی آرتور هر گونه که شده او را به قلعه دعوت کرد و لقب سر موندرد برای او درنظر گرفت.بعد از مدتی سربازان مرلین ،مورگان و موندرد را دیدند که در حال انجام مراسمی شیطانی یرای نابودی کملات هستند سربازان آن ها را دستگیر کردند ولی مورگان به شکل گربه ای در آمد و فرار کرد.
قسمت پنجم:مورگان لفی
مشکلات روز به روز کملات را فرا میگیرد صبح یک روز شیئی خون آلود نزدیک یکی از دروازه ها پیدا شده.ملکه گویین هیرز معتقد است که این وسیله متعلق به سر لنسولات است .سر لنسولات هم ناپدید شده و ملکه خود را در اتاقی محبوس کرده است(در آخر دلیل این کار او را میفهمیم)قلاف شمشیر آرتور نیز گم شده است و مرلین معتقدست که قلاف آن را از خطرات باز میدارد . شمشیر سال ها پیش توسط بانوی دریاچه به آرتور اهدا شده بود.همه میدانند این کار ها توسط مورگان لفی انجام میگیرد.تنها راه به قلمرو مورگان لفی توسط یک مانع یخی مسدود شده است.مرلین هم به سفر رفته و اگر بود میتوانست مانع یخی را مسدود کند .مورگان نیز توسط جادوگر های پرنده اش فشار را بر آرتور زیاد میکند. پس از مدتی مرلین از سفر بر میگردد و مانع یخی را ازبین میبرد سپس نیرو های آرتور به سمت قلمرو مورگان حمله ور میشوند ولی شکستی سخت را متحمل میشوند آن ها باز میگردند و پس از تجدید قوا با نیرویی بیشتر حمله را از سر میگیرند.گفته میشد دلیل شکست اول آن ها ملکه برفی بوده که بالای برجی قرار گرفته بود و نیرو ها را یخ میکرد و سر بازان مورگان آن ها را می کشتند. ولی در حمله دوم به علت زیاد بودن کماندار ها ملکه برفی کشته شده و دروازه ها نابود میگردد.آرتور پس از نفوذ به قلعه و پیروزی لنسولات را زنده پیدا میکند ولی از مورگان وقلاف شمشیر خبری نیست.به مناسبت بازگشت لنوسولات در کملات جشنی میگیرند.ملکه گویین هیرز هم از اتاقی که خود را در آن محبوس کرده بود بیرون آمده و در جشن شرکت میکند.
قسمت ششم:بازگشت ساکسون ها
اگر سر بدویر برای تصرف قلمرو سنگی این همه تلاش نکرده بود هرگز پادشاه پیدا نمیشد. ولی آرتور در این مدت لرد های جنگجو رو دست کم گرفته بود آن ها لشکر بزرگی تهیه کرده و ساکسون ها را نیز با خود همراه کرده اند آن ها میخواهند کملات را نابود کنند آن ها پس از مدتی حمله میکنند ولی دلاوری شوالیه باعث شکست ساکسون ها شده و کملات از یک خطر بزرگ رهایی میابد.
قسمت هفتم:جام مقدس
گر چه خطر ساکسون ها به طور موقتی از بین رفت ولی آرتور نگذاشت که شوالیه ها راحت باشند او دستوری داد و گفت که این فرمان پایانی است و شما باید جان خود را در این راه فدا کنید او گفت جام مقدسی را که عیسی مسیح در شام آخر از آن نوشیده است را پیدا کنید.افراد مورگان نیز برای رسیدن به این جام تلاش میکنند او پاداش خوبی برای این دستور در نظر گرفته بود سر پرسیوال،سر گالاهاد و سر بورس برای این کار اعلام آمادگی کردند و آرتور نیز تعدادی سرباز به آنان داد آن ها حرکت کردند و با سختی های بسیار به جام رسیدند آن ها وقتی به جام رسیدند جادوگری قهار و قدرتمند از جام محافظت میکرد ولی سر پرسیوال او را به قتل رساند و آن ها به جام رسیدند.ولی آن ها جام را با خود نیاورده و خودشان هم آنجا ماندند و به محافظت از جام مشغول شدند هیچ کس دلیل این کار آنان را نمیدانداز آن پس آنان به(شولیه های جام) مشهور شدند و در قلعه ی کابونیک باقی ماندند میگفتند که این جام توانایی شفا دادن بیماران را دارد.
قسمت هشتم:خیانتی بزرگ
در صبح یک روز خبری تکان دهنده به آرتور رسید .مجرا از این قرار بود که لنسولات و ملکه گویین هیرز به آرتور خیانت کرده اندو (!!!!؟؟؟).مرلین نقل میکند که هیچ گاه مردی را تا این حد عصبانی ندیده است که آرتور را دیده است.لنسولات فرار کرد و ملکه باید سوزانده شود هنگامی که ملکه را بر روی شعله های آتش قرار دادند سر لنسولات پدیدار شد و او را از آتش نجات داد ناگهان سر گرت جلوی او استاد و به جنگ با او پرداخت اما لنسولات در این دوئل پیروز شده و سر گرت را کشت.هیچ کس فکرش را نمیکرد که او توانایی این کار را داشته باشد.آرتور لشکری تدارک دیده تا به لنسولات که قلعه ای ساخته حمله کنند و انتقام سر گرت را از او بگیرد این لشکر به فرماندهی سر گویین حرکت کرد. گویین میخواست انتقام برادرش را از او بگیرد وقتی لشکر سر گویین دیوار ها را نابود کرد سر گویین لنسولات را به دوئلی دعوت کرد.زمین زیر پای آن دو میلرزید تا سر انجام لنسولات سر گویین را کشت و سربازان پا به فرار گذاشتند لنسولات تا غروب آنجا نشست و بعد از آن بدون هیچ حرفی از آنجا دور شد زمانی این دو از بهترین دوستان یک دیگر بودند.
قسمت نهم(قسمت پایانی):جنگ نهایی
غیبت بسیاری از شوالیه ها مشکلات زیادی را برای کملات ایجاد کرده .آرتور میخواهد لشکر کوچکش بر مورگان لفی و موندرد پیروز شودبیشتر سربازان در خارج قلمرو هستند.آرتور تجدید قوا کرده و با لشکر موندرد روبرو میشود آرتور گرچه موندرد را از بین برد ولی زمانی که اکس کالیور (شمشیر آرتور)داشت بر گردن موندرد فرود می آمد موندرد نیز ضربه ای کاری بر او وارد کرد.موندرد و آرتور هر دو کشته شدند و برادر زاده آرتور به تخت نشست.این پایانی برای یک پادشاه افسانه ای بود پسری که پادشاه شد پادشاهی که افسانه شد.
اين مطلب در تاريخ: پنج شنبه 25 مهر 1392 ساعت: 18:27 منتشر شده است
برچسب ها : داستان مرلین,عکسهای مرلین,داستان مرلین,عکسهای ارتور,داستان افسانه قلعه,عکسهای مرلین,